دلانــه هـایی از جنـــس سکوتـــ...

اینجــا حریـم منهــ.. من و حرفــای نگفتــه امـــــ...

دلانــه هـایی از جنـــس سکوتـــ...

اینجــا حریـم منهــ.. من و حرفــای نگفتــه امـــــ...

عرفه...

دوست دارم که به درگاه خدا گریه کنم

دست بردارم و با حالِ دعا گریه کنم

 در شب قدر نکردم عملِ مقبولی

حال بنشینم و بر جرم و خطا گریه کنم

عرفه آمد و محزون و خجالت زده ام

دوست دارم که به مانند گدا گریه کنم!

فقط نگاه.........

می دانم. . .

خوب می دانم. . . .

که در پشت چهره ی به ظاهر خندانت ،چه دردی نهفته است. . .


  دیدن لبخند کسانی که رنج می کشند

    از دیدن اشک آنها 

    دردناکتر است....


معلم ،موضوع انشا داد:

وقتی بزرگ شدید،

می خواهید چه کاره شوید؟؟؟؟؟


و..........


"کودک سرطانی" نوشت:

من بزرگ نخواهم شد........ 





beautiful sentence

The best and most beautiful things
in the world 
cannot be seen or even
touched 
 they must be felt with the
heart

Helen Keller

خــــــــــدایا......


ای کسی که از همه به من مهربان تری، ای کسی که در تنهایی هایم به تو پناه می آورم،

اگر قرار باشد، که تو فقط جواب بندگان خوبت را بدهی، پس گنهکاران چه کنند؟؟

 به در خانه ی چه کسی بروند؟؟ 

مگر تو خودت دستور ندادی، که ما به یکدیگر ، مهربانی کنیم؟؟

پس چه کسی در مهربانی کردن، شایسته تر است؟؟

به من نگاه کن، و رویت را از من برمگردان... 

 که تو خود میدانی، که من به مهربانی تو نیازمندم...........!!!  

 

  

 

لبخند بزن!

  هــر قلـبی "دردی" دارد ...

فقــط نحوه ی ابراز آن متــفاوت است!

برخــی آن را در چشــمانــشان پنـــهــان می کنند و


برخــی در لبــخنـدشان...

سخن دوســـــــــــــــــــت....


در هیاهوی زندگی ، یافتم چه دویدن هایی که فقط،

پاهایم را از من گرفت.

چه غصه هایی که فقط ، سپیدی مویم را حاصل شد...

در حالی که قصه ای کودکانه، بیش نبود. 

 دریافتم کسی هست ، که اگر بخواهد، میشود...

و اگر نه، نمیشود..... 

به همین سادگی؛ و من باختم،

بدون توجه به اویی که هست...........!!!!


 

 

 

خدایا...


خـــدایــــا ،
خــودت دســتــمــو بــگــیــر ،تـــا کـــســی مــنــو دسـت کــمـ نـگــیـرهـ ...

........

به جایی که زمین خوردی ،

نگاه نـــکن... 

به جایی نگاه کن، که

پایت سُر خورده است.....!!!

بهـــــــــــــــــــــــار

از آن بهار تا این بهار آموخته ام که … 

 بیشتر عشق بورزم و تنفر و بدی ها رو از خود دور کنم؛

 یاد گرفتم انسان در زندگی میتواند دوباره متولد شود و بهاری زیبا تر خلق کند؛ 

 یاد گرفتم با چشمانی باز تر به زیبایی های اطرافم توجه کنم. از آواز پرندگان و  نوازش گلها لذت ببرم؛ 

. یاد گرفتم شاد باشم ،لبخند بزنم چرا که وقتی به زندگی لبخند میزنم، وقتی که به گل لبخند میزنم ،انعکاس و بازتاب خنده ام را در زندگی میبینم؛ 

 

 اگرچه برای ابراز دوست داشتن به یک دوست ، گلی را چیده ام اما از آن دوست آموختم که، گل را نباید چید؛ بلکه باید نوازش کرد، حتی اگر خود کاشته باشی؛ زیرا هیچ کس مالک گلی نیست، چه بسا که نگهبان گلی است که کاشته است …