دلانــه هـایی از جنـــس سکوتـــ...

اینجــا حریـم منهــ.. من و حرفــای نگفتــه امـــــ...

دلانــه هـایی از جنـــس سکوتـــ...

اینجــا حریـم منهــ.. من و حرفــای نگفتــه امـــــ...

سکوتـــ...

قصه از جایی شروع میشود ک نباید...!
و نباید ها عزیز میشوند...
و عزیز ها بی معرفت...
و بی معرفت ها تمام دنیا..
و تمام دنیا، آوار روی سر...
و تو...
زیر همین آوار...
جان میدهی..
و جان دادنت، تدریجی میشود...
و تدریجی شاعر میشوی...
شاعر میشوی و خون خودت را میکشی..
می ریزی در خودکارت...
و خودکارت...
مینویسد...
کاش...
کاش...
شروع نمیشد...
و خودکارت...
مینویسد...
چرا...؟
و
خودکارت مینویسد...
تا...
خونی در رگت، نمانده باشد...
و دنیایت تمام میشود...
و...
تمام میشوی.../

.
.

-امید نبی یى-